به وقت کربلا
خودتان را خسته نکنید آقا. دستهایتان را، که فردا شاهد احتضار یاران وفاداری خواهد بود، رنج ندهید. اگر میشد، این یک شب را، به بعد و بعدیها، نگاه نمیکردید و اینطور برای ماها، روضهی عملی نمیخواندید. خودتان را خسته نکنید آقا. امشب، خارها تمامی ندارند، همانطور که خارصفتها.
+ میدانم. میدانم که امشب، بیاجازه نوشتهام و لایق نبودهام. اما نه، شما میپذیرید. مگر فقط خوبها باید از شما بگویند؟ مگر آنهایی که در پستوها ضجه میزنند و نمیتوانند از خودشان جدا بشوند، حق ندارند دمی هم که شده، هوایتان را ببویند؟ چه میگویم! شما برای همانها، برای اصلاح همانهایی که نمیتوانند از خودشان جدا بشوند، خودتان را فدا کردهاید. اینها همهاش برای بدهایی مثل من است، که خودمان را ببینیم. که بتوانیم از خودمان جدا بشویم. بتوانیم پستیها را کنار بزنیم و در یک انتخاب سرنوشتساز، مسیرمان را بشناسیم و انتخاب کنیم. غیر این گمانم نمیرود. نمیرود.
++ بشنویم