محمدعلی، رویا ندارد. آرزو ندارد. ذهنش از هرچه که روزگاری در طلبش بوده تهی گشته. سرگشته و حیران، به جادههای روبهرویش چشم دوخته. چونان سنگ اطرافیانش را میراند. و همانند آب، در خود جمع میشود. محمدعلی، میداند که زندگیاش ترکیب خاصی دارد. میداند که زندگی «انسان» ترکیب خاصی دارد. با این ترکیب خاص کنار آمده است. فقط چون میداند همین ترکیب خاص، قرار است او را به پیش ببرد.
+ توضیحی که درباره عنوان وبلاگ، در هدر مشاهده میکنید، توضیح اشتباهیست که ناگهانی و به صورت آزمایشی شکل گرفت و بعدش امکان تصحیح از بین رفت! بهجایش، «ساحل ابراز» را ببینید که توضیح مختصر و خوبی برای «ظاهر» است. ظاهر آدمی، ساحل بروزات اوست. هرچه که در او بماند، آخرش روزی به ساحل میرسد و از چشمهایش، آری از چشمهایش به بیرون میجهد.