ظاهر

توضیحی که درباره عنوان وبلاگ، در هدر مشاهده می‌کنید، توضیح اشتباهی‌ست که ناگهانی و به صورت آزمایشی شکل گرفت و بعدش امکان تصحیح از بین رفت! به‌جایش، «ساحل ابراز» را ببینید که توضیح مختصر و خوبی برای «ظاهر» است. ظاهر آدمی، ساحل بروزات اوست. هرچه که در او بماند، آخرش روزی به ساحل می‌رسد و از چشم‌هایش، آری از چشم‌هایش به بیرون می‌جهد.

۵۱ مطلب با موضوع «روزانه‌ها» ثبت شده است

صدا چون می‌دهد تار گسسته

يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۱۶ ب.ظ

۱. عجیب درگیرم. با همه‌ی آنچه که هستم! جا دارد که به حال خود زار بگریم. دورافتاده‌ام. دور. دورِ دور. من الان باید... . می‌دانید؟ من با تمام وجودم احساس می‌کنم که وضعیت فعلی‌ام، نباید وضعیت فعلی‌ام باشد. رویایی، خیال می‌بافم؟ نه. حقیقتش نه. اما چرا. زمانه، حقیقت‌ها را می‌پوشاند. غالب می‌شود بر واقعیتی که دورانی جزئی از بدیهیات بود. بگذریم. 

۲. افتاده‌ام روی دور باطلی که خود آغازگرش بوده‌ام. امیدم را پاک باخته‌ام. اراده‌ام را پاک فراموش کرده‌ام. نمی‌دانم دیگر چگونه می‌شود ادامه داد. دیگر چگونه می‌توان از روی این سد پرید. چوب‌های پرشم شکسته‌اند. استخوان‌هایم له شده‌اند. تحلیل رفته‌ام. و امید، یادگار روزها و شب‌های سیاهم را از یاد برده‌ام. من این زندگی را - تا اینجای کار - باخته‌ام. 

۳. چونان «لباس چی بپوشم»های خانه‌به‌دوش، برای ایام نوروز، ختم «غذا چی بپزم؟!» گرفته‌ام! 

۴. ذهنِ رویابینم این روزها بیدار شده. هربار نماینده‌ی تو می‌شود. چگونه انتظار می‌رود فراموشت کنم، در حالیکه هنوز... . خالص‌ترینِ من.

۵. این روزها که بی‌حرفم، به پرحرف بودنم بیش‌تر واقف شده‌ام! 

۶. نجوای آرامت را روانه‌ام کن. سخت بدان محتاجم. 

۷. عنوان از باباطاهر است.

«دلی دیرم چو مرغ پا شکسته

چو کشتی بر لب دریا نشسته

تو گویی طاهرا چون تار بنواز

صدا چون میدهد تار گسسته»

  • محمدعلی ‌

یادآوری

سه شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۳۶ ب.ظ

آنچه دیشب به خواب دیدم، یک خواب تکراری بود. آنچه به من القا شد، و آنچه به یادم مانده، در عبارت «دسته‌ی کورها» خلاصه می‌شود.

دیروز، بین راه‌هایم مانده بودم. حرف دیگران برایم از اعتبار افتاده است. حرف خودم هم، پر از تردید و ابهام است! برایم جالب است که این همه آدم در بلاگستان می‌شناسم؛ از چه و چه تا که و که. اما جذابش این است که هیچ‌کدام از آن‌هایی که ارتباطمان دوطرفه است، چیزی از حرف‌های ذهنیِ غلط یا درستم نمی‌دانند که بتوانند تمیزشان دهند و برایم روشن کنند که کدام، کدام است! یا باید بنشینم به چینش یک ارتباط جدید، که تمرکزش را ندارم، یا باید موکولش کنم به ماه‌های بعد. بارها به این دور باطل افتاده‌ام و همین نتیجه را هم گرفته‌ام! فقط نمی‌دانم چرا به تکرار این چرخه، وسواس پیدا کرده‌ام.

داشتم می‌گفتم. خواب دیشبم، در عبارت «دسته‌ی کورها» خلاصه می‌شود. مانده بودم بین چندین دسته آدمی که بی‌اراده، می‌روند. به کجا؟ نمی‌دانم. خودشان هم نمی‌دانند! باید راه خودم را می‌رفتم. باید چشمانم را، به جهل و غفلت و تقلیدشان می‌بستم. باید راه خودم را می‌ساختم. و این آخری، مهم‌ترین کاری‌ست که هرکسی می‌تواند انجام دهد. باید راه خودم را بسازم. بی‌تعارف، این، همه‌ی کاری‌ست که باید انجامش بدهم.

  • محمدعلی ‌

جمعه، مهمان داریم. من نمی‌خواهم ببینمشان. نتیجه‌اش می‌شود چهار- پنج ساعتِ خالی که هیچ کارش نمی‌توانم بکنم! رشت اگر بودم، دوچرخه‌ام را برمی‌داشتم و می‌رفتم تا پارک قدس و می‌نشستم به مرور حفظیات یا تصحیح آزمون. یا می‌رفتم دانای علی، که گرم و نرم و خلوت‌تر هم بود. حتی می‌توانستم بروم چهارراه گلسار، یکی از اتاق‌های ساختمان گردهمایی‌ها را چندساعتی صاحب شوم! حتی‌تر می‌توانستم بروم خواهرامام و رواقِ مردانه‌ی همیشهْ‌خلوتش! می‌دانید؟ تهران با همه‌ی بزرگی‌اش، آن‌قدر کوچک است که حتی یک جای دنجِ واقعی و آزاد هم ندارد برای من. ندارد!

  • محمدعلی ‌

هم‌هوایی!

يكشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۲۱ ب.ظ

یه خبری بهم رسید. و یکهو این هوای آلوده و تیره‌ی تهران، واسم دلپذیر شد!

دست مریزاد کر! 

  • محمدعلی ‌

شرح ما وقع!

چهارشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۴۹ ب.ظ

دلم برای تو، برای کلام تو، برای نجوای تو، برای تصور تو، برای توضیح تو، برای امید تو، برای خستگی‌های تو، برای سلیقه‌ی تو، برای احوال تو، برای آن به آنِ حضور تو، تنگ شده بود. 

و شگفت‌انگیز این است که درست به موقع آمدی و به یادم آوردی که نباید. هرچند که بی‌خبری از اثر خودت. و چه بهتر!

  • محمدعلی ‌

از این روزمرگی‌هایی که نمی‌نویسم!

سه شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۷، ۰۶:۳۸ ب.ظ

۱. خسته‌م. اعصابم درد می‌کنه. کمرم تیر می‌کشه. ولی حالم خوبه. مقاومت حالم رو جا میاره. 

۲. یعنی می‌تونم ادامه‌ش بدم؟

۳. الان یهو ترجیح دادم این بند رو پاک کنم و حوصله‌ی تعویض اعداد رو هم نداشتم. آره خلاصه :))

۴. «چگونه به مدت طولانی از خانه بیرون نرویم؟» یا «ترک بدون درد اعتیاد بیرون رفتن» یا حتی «چگونه آپارتمان‌مان را قورت بدهیم». آره خلاصه. دارم استادتمام میشم. تابستون براتون کلاس میذارم. (هیچ می‌دونستید واژه «کلاس» در جمله قبلی «ایهام تناسب» داره؟ نمی‌دونستید؟ خوشا به احوال اونایی که نمی‌دونستن:)) )

۵. در نهایت، حالمان خوب است، اما تو باور نکن. تو نه. اون یکی. آره خودت. تو یه وقت باور نکنیا. 

  • محمدعلی ‌

از هر دری سخنی

جمعه, ۷ دی ۱۳۹۷، ۰۷:۲۰ ب.ظ

۱. قبلا گفته‌ام و بگذارید دوباره بگویم که وقتی با کسانی هستید، به گونه‌ای نباشید که وقتی می‌روید، پشت سرتان نفس راحت بکشند. این اصلا خوب نیست.

۲. امروز به تقریب سه ساعت راه رفته‌ام. بدترین حالت‌های من با حدود یک‌ونیم ساعت پیاده‌روی برطرف می‌شد. اما امروز... . بگذریم. بعضی از بن‌بست‌های طولانی تهران، به آخر دنیا شبیه‌ترند. دقیقا نمی‌دانم چگونه سر از آنجا در آوردم. کمی رعب‌انگیز بود. مجبورم کرد که از یافتن مترویی که باید در آن حوالی می‌بود، ناامید شوم و به بی‌آرتی رضایت دهم. گفته‌ام و بگذارید دوباره بگویم که یکی از خوبی‌های جدی تهران برای من این است که هرچه بروی، تمام نمی‌شود. و نه تنها تمام نمی‌شود، بلکه مجبورت می‌کند تا با وسیله برگردی و نشانت می‌دهد که چقدر راه آمده‌ای اما تمام نشده است هنوز. یک‌جورهایی به درد خودنمایی دچار است انگار!

۳-۱. به پسران سرزمینتان دستورپخت‌های ساده بگویید. فهم نکردن دستورپخت‌های غریب، جزئی از طبیعت وجودی‌شان است. بیایید درک‌مان کنید :)) - 

۳-۲. یک سوالی که برای من وجود دارد، این است که آیا واقعا شما با نودالیت سیر می‌شوید؟

۴. بی‌نهایت امیدوارم که پایان این شاهنامه خوش باشد. بی‌نهایت امیدوارم :)

۵. من نمی‌خواهم مغلوب این جنگ باقی بمانم.

۶. امروز هوا بس نامتعارفانه آلوده بود. یک جمعه را حداقل آوانس بدهید به ما شمالی‌ها. چه خبر است این همه دود و دم؟ 

۷. و در نهایت حافظ می‌فرماد که: حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد شاکر باش *** چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم

  • محمدعلی ‌