صد صدتا
کتابنخوانی، یکی از دردهای بزرگ جامعهی ماست. کتابنخوانیهایی که ما مردم را از آگاهیهای بهجا دور میکند و به گمراهیهای ناخواسته نزدیک. ما گرفتار جهلهایی شدهایم که خود طالب آنیم به ذات، و از اندرون رخصت یافتهایم به غفلت از این جهل. سالی بیش نمیگذرد از زمانی که ضرورت خواندن کتاب، برایم روشنی روز را یافت. اما، تا به امروز، بیش از سی کتاب، نخواندهام؛ هرچند که مطالعاتم، پربارتر از آنی بودند که گمان میکردم.
برای پیشرفتهای چشمگیر، همتهای بیملاحظهای را نیازمندیم. بیملاحظه نسبت به کسالت و خستگی و بطالت و هرآنچه که ما را از خود وا داشته است. طرحی چیدهام برای این سهماههی ارزشمندی که هرچند درآمیخته با جبریات است، اما میتواند طلوع روشن همت بزرگی باشد که در پس و پیش همهمان، نهفته، منتظر دستور است تا تسلیم دست انسان، روشنی بدهد به زندگانی سرد و خاموش او.
عهد بستهام بر روزی صدصفحه کتاب. شاید کم از دوساعت وقت بطلبد. اما، نتیجهی آن از صدها ساعتی که در مراکز آموزشی بهکار گرفتهایم، بهتر نباشد بدتر نیست.صد روز، صد صفحه، به عبارتی دههزارصفحه؛ رقم مناسبیست. انشاالله کیفیتش هم مناسب باشد.
از این روز، از کتابهایی که میخوانم بیشتر مینویسم و نقلقولهای خوبی هم میآورم. میدانم که بلاگرها بیش از نابلاگرها، کتاب را دوست دارند.