ظاهر

توضیحی که درباره عنوان وبلاگ، در هدر مشاهده می‌کنید، توضیح اشتباهی‌ست که ناگهانی و به صورت آزمایشی شکل گرفت و بعدش امکان تصحیح از بین رفت! به‌جایش، «ساحل ابراز» را ببینید که توضیح مختصر و خوبی برای «ظاهر» است. ظاهر آدمی، ساحل بروزات اوست. هرچه که در او بماند، آخرش روزی به ساحل می‌رسد و از چشم‌هایش، آری از چشم‌هایش به بیرون می‌جهد.

۸ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

هارب

شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ

چند روزی می‌شود که خواب‌هایم دوباره بر دور رمزنگاری افتاده است. نمی‌شود گفت معنی دارند. اما معما که می‌توانند داشته باشند. حل آن‌ها همیشه برایم جالب بودند مگر حالا. مگر حالا و این روزهای تار و تاریک. صبح هوا بیش از حد تیره بود. آسمانی گرفته و ابرهایی که آخرش باریدند. تا ظهر همینطور تاریک باقی ماند. بعدش را ندیدم. نخواستم که ببینم. آسمان همه‌جا یک‌رنگ است و اینجا یک‌رنگ‌تر. دقیقاً همانطور تیره که از قبل به‌یاد دارم. همانطور تار. همانطور ابری و سرد. 

راستش همان لحظه‌ی اول که وارد راهرو شدم، ترس برم داشت. در آن تاریکی هوا، روشنی مصنوعی لامپ‌ها بیش‌تر در نظر می‌آمد. بی‌اختیار یاد همان خواب افتادم. روشنی زیاد مدت‌هاست که دلهره را در من زنده می‌کند. من به‌دنبال صرفه‌جویی بودم یا نبودم، مدت‌هاست که چراغ کوچکی کفایت می‌کند برایم. مدت‌هاست که در خود سنگر گرفته‌ام. و مدت‌هاست که از دنیا فراری‌ام. فراری...

  • محمدعلی ‌

اتفاق

يكشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۴۷ ب.ظ

پارسال همین روزها بود که پلاسکو سوخت.

و امسال حادثه کشتی سانچی

چی میشه گفت؟ هیچی!

  • محمدعلی ‌

ساده ولی دلنشین

يكشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۰۵ ق.ظ

دارم به هدر و جزئیاتش فکر می‌کنم و به این‌که توی وبلاگ چی می‌نوشتن؟ شاید یک دوره ننوشتن، فراموشی میاره. به‌هرحال من هستم و یک کنج خلوت و دنج و ساده که آماده‌ست حرف‌های من رو بشنوه... :)

  • محمدعلی ‌

پیداش نمی‌کنم...

چهارشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۵۰ ب.ظ

هرچی فکر می‌کنم نمی‌تونم بفهمم که چی رو گم کردم. بیش‌‌تر که فکر می‌کنم، بیش‌تر نمی‌فهمم که چی رو کجا گم کردم. بین همه‌ی این‌ها بدترین عذاب فکر کردن به اینه که من اصلا داشتمش؟ و بدترش اینه که کجا داشتمش؟

  • محمدعلی ‌

شب‌های خاموش

دوشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۶، ۰۴:۰۳ ب.ظ

همه‌ی این روزهایی که می‌گذرد، یک حرف است که به ذهنم می‌آید و مرا رها نمی‌کند. همه‌ی این روزها در این فکر و خیال به سر می‌برم که این روزهایی که می‌گذرد را قبلا دیده‌ام؟ رنگ آشنایش را کجا دیده‌ام که حالا انگار بخواهم گمگشته‌ای را پیدا کنم، حیرانش مانده‌ام؟! سردی این هوا و تیرگی ابرها، دقیقا مرا به کجا می‌برد که اینقدر ترسناک و دلگیر است؟ خانه‌های قدیمی چه؟! دیگر کم کم دارد سخت می‌شود تاب آوردن همه‌ی این‌ها با هم. 

  • محمدعلی ‌

کامنت

سه شنبه, ۵ دی ۱۳۹۶، ۰۷:۴۶ ب.ظ

راستش در وبلاگ‌نویسی دو اصل و پایه وجود دارد که با نبود هرکدام، پای وبلاگ‌داری‌مان لنگ می‌زند! یک انتشار پست است. و دیگری کامنت‌نویسی! کامنت‌نویسی، روح وبلاگ‌نویسی و انگیزه‌ی وبلاگ‌نویس است. 

مدتی باید با همین هویت ناقص و همین نام و نشان سفید بگذرانم تا به موقعش، اساسی بسازمشان! اما نتوانستم با همین هویت ناقص، کامنتی ننویسم! ولی لازم بود. روحِ خونِ وبلاگ‌نویسی‌ام پایین آمده بود؛ شدیداً! 

  • محمدعلی ‌

سرد و بی‌روح

سه شنبه, ۵ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۵۱ ق.ظ

و زندگی آدمی در چه ساعات غریبانه‌ای سر می‌شود، از آن هنگامی که وجودش را در گذشته و حال و آینده صرف کرده است، بی‌آنکه بتواند آرامشی را به‌دست آورد. هیچ‌زمانی نیست که احساس نکند گمگشته‌ای دارد. که احساس نکند جامانده‌ای دارد. که احساس نکند جا مانده است. 

زندگی تلخ می‌شود و بی‌هدف. پوچ می‌شود و زودگذر. وهم می‌شود و خیال و مجاز و بی‌پایه می‌شود همانند ابر. اگر او نباشد!

  • محمدعلی ‌