تقویمها یکسال عقب نمیروند!
این لحظاتی که میگذرند، لحظاتِ آخرینهاست. آخرینباری که این دلشورهی تکراری و کمرنگشده را احساس میکنم. آخرینباری که به سختیهای حتمیِ روزهای پاییزی، فکر میکنم. آخرینباری که برای پیشرفتِ متوازن، ذهنم مشوش میشود! و خلاصه، آخرینباری که سیویکم شهریور، اینقدر منحوس و فلاکتبار است! (امسال به اوج هم رسید؛ با چند کامنت بیحوصله که در چند وبلاگ دوستداشتنی به یادگار گذاشتهام!) آخرینباری که یکم مهر، سرد و خشک و بیروح و وحشتافزاست. این آخرینبارها اما، انگار که سر و بیحس شده باشم، زیاد طولانی نیستند.
از طرف دیگری، امشب یک آخرین دیگر هم دارد و شاید یکی از بهترین آخرینهای هرکسی باشد. آخرینباری است که همانند روزهای قبل، با بیتوجهی، در این اینترنت و فضای مجازیاش گشت میزنم و چقدر از این بابت خوشحالم! خوشحالم که جبر سنگینیِ هدف، مرا به خود آورده است، تا جایی که این ظرفیت را در خود میبینم که مدتها از وبلاگ و دیگر ملحقات اینترنتیام، دور شوم و هیچ نگران هیچکدامشان نشوم که مدتهاست برای خود اینقدر نگران نبودهام. نگرانیِ تباهشدن، و اضطراب محدودیت فرصتها، آنقدر قدرتمند شده است که بتواند مرا مدت زیادی از این دیار کوچ بدهد. و خوشحالم از این کوچ اجباری، که سخت نیازمند آنم.
اگر خدا بخواهد، و کارهایم نظم بگیرند، ماهی یکمرتبه پست مینویسم که بعدها، این روزهایم را از یاد نبرم.
+ به خودم، در همین شب و همین نوشته، قول میدهم که روزهای سختِ فشرده و حاصلمندی را بسازم که طعم آن، تا سالها زیر زبانم بماند.