0. شانزدهم تا هجدهم اسفند، نشست بود.
1. مهمترین امیدی که به این نشست داشتم، این بود که بتونم با رتبههای بالاتر مسئولین انجمن صحبت کنم؛ هرچند کوتاه. ولی به دلایلی اونطور که میخواستم نبود. نه پاسخگویی مسئولین کافی بود و نه کیفیت برگزاری جلسات. نه از لحاظ کمی. بلکه از لحاظ کیفی. از نظر کمی یعنی جایگاه اسکان و غذا و برگزاری تشریفات و اینها، به اندازهی کافی و حتی بیشتر از حد لازم، مناسب بود. ولی از لحاظ کیفی جلسات، به هیچ وجه مناسب نبود. جایگاهها شناخته شده نبود. مسئولین عادت داشتن به توجیههای تکراری و دانشآموز هفدهساله هیچ سلاح و ابزاری برای مقابله با مغلطههای ایشون نداشت و منم که یکبار خواستم بحث رو دستم بگیرم به خواست نماینده شورامون به سکوت دعوت شدم. ولی خب؛ نمیشه گذشت. از این اشتباهات نمیشه گذشت و ما گذشتیم چون قدرت مقابله و یا شجاعت برخورد جدی و یا پشتوانه دانشآموزی نداشتیم! به معنای واقعی کلمه نداشتیم. من وقتی خواستم متن کار شده و حسابشدهی خودم رو بخونم، به دو دلیل از استرس شدید دلدرد گرفتم. - دلدرد نشونهی استرس شدید منه -. یک اینکه مسئول مربوطه، مثل صبح که یکی از بچهها رو که کاملاً حرف درستی زد رو به تمسخر گرفت، من رو هم دست بندازه و بچهها هم که هنوز کنترل زیپ خندهشون رو ندارن، عنان از کف بدن! و دو اینکه خود بچهها، به اقتضای مواردی که در گوششون فرو کردن و دنیای گل و بلبلی که براشون ترسیم کردن، جلوم رو بگیرن و هجوم لفظی بیارن. و اینطور شد که حرفم رو کامل نتونستم بزنم. جاهای بسیار مهمی رو بریدم. با لرزش صدا حرف زدم و هرچه تلاش کردم نتونستم منظور رو برسونم و کسی رو قانع کنم. سید درست میگه. من نوشتنم بهتر از حرف زدنمه و این نه یک نقص، که یک ویژگیه. هرچند من به حرف زدن هم نیاز دارم و باید بهدستش بیارم.
2. روش برنامهریزی اتحادیه، برای نشست اصلا مناسب نبود. روش برخورد برنامهها با دانشآموز به هیچ وجه پرورشی و یا حداقل آموزشی نبود. شاید صدبرابر بدتر از احمقآفرینی آموزشوپرورش! و فشردگی این احمقپنداری ما «دانشآموزهای به شدت بچه»، کاملا نمایانش کرده بود. جلسات با کسی شروع شد که شروع کرد به نقص گرفتن. به نادیده گرفتن سن. به باد کردن بچهها. با کسی شروع شد که مثل بقیه شروع کرد به خودباوریسازیهای کاذب و دروغین. معنای واقعی کلمهی شستشوی مغزی! ساختن یک نیروی گوشبهفرمان و دستبهسینه، که حتی خلاقیتها و برنامههای جدیدش هم مطابق میل شما خواهد بود. اتحادیه پادگان نیست. اتحادیه، یک مرکز فرهنگی محسوب میشه. خیلی بالاتر بره، یک مرکز دینی! مراکز فرهنگی و دینی، تضارب آرا دارن؛ بله، وجه مشترک ما، پذیرش کلیت رهبری هست. اما نه تسلیم محضِ برداشتهای شما از رهبری بودن. مراکز فرهنگی و دینی، باید مرکز فکر و استدلال و برهانهای اسلامی و نظرات کارشدهی سیاسی باشن. نباید اینها رو گفت؟ مصلحت نیست؟ باشه. کِی مصلحته؟ چهل سال گذشته و شما همچنان دارید با همین روشها جلو میرید. برنمیگیردید آوارههایی که ایجاد شده و شما بخشی از مسئولیتشون رو داشتید نگاه کنید. البته اگه متهمم نکنید به هفدهساله بودن و ندیدن سیسال قبل! یکی هم نیست بهتون بگه اون تاریخنویسی که از هخامنش میگه، توی اون دوران بوده مگه؟ همینقدر توجیههاتون نخنماست! این طرز برخورد با دانشآموز نبود. نه حتی اون دانشآموز کاذبی که شما بادش کردید! فقط یک دانشآموز معمولی که به اندازهی معمولی از سطح فهم این جامعهی امروزی رو داشته باشه، این حقش نبود. بیشتر بچهها بهتون اعتراض کردن در این مورد. به صراحت گفتن که خوابیدن موقع حرفها و بازی کردن با گوشیهاشون و منم که گوشیم رو زدم به شارژ و رفتم وضو گرفتم! بیشتر از شش ساعت جلسهی سخنرانی یکطرفه برگزار کردید برای نشست قرارگاه!! سخنرانیهایی که کاملا یا تکراری بودند یا غیرکاربردی و یا توهینآمیز و توهمزا. نمیدونم اینها روشهای شستشوی ذهن هست یا نه. ولی الان برای حداقل نصف بچهها نخنماست و کاملا شفاف میگن که همچین حس فریب و یا تحمیلیای داشتن. و حداقل یکچهارم بچهها دیگه تحتتاثیر نیستن و این امیدبخش هست، نه اون امیدهای احمقانهای که بدون ذکر شرط و شرایط نام میبرید. باید این رو بدونید که ما نه تجربه و نه توان علمی و نه اطلاعات کافی برای پیشنهاد راهحل نداریم. البته اگه راهحل رو چسبوندن پوستر ندونید. راهحل، یعنی راهِ حل! و این به این سادگیها به دست نمیاد. اما شما، هم سنتون قابل توجه هست و هم تجربهتون. و هم توان جمعآوری اطلاعات و دیدن وضعیت واقعی رو دارید و هم باید تا این سن، اطلاعات کافی برای این مسائل کسب میکردید. مسئولیتها رو جابهجا نکنیم. جایگاهها رو درست کنیم. اگر اتحادیه دانشآموزی هست، باشه. دلیل نمیشه نیازی به اطلاعات مربی نداشته باشه. وضعیت چهلسال قبل دانشآموز رو با الانی که با یک گوشی سیصدهزاری میتونه صدهزار مطلبِ بهظاهر مستدلِ ضد شما بخونه، مقایسه نکنید. خداوند هیچ قومی رو تغییر نمیده، تا اینکه خودشون، اونچه در درون اونهاست تغییر بدن و خودشون مسئولیتهاشون رو ببینند و حداقل در حد عنوانشون، مؤثر باشن.
3. میخواستم این نکته رو آخر بگم. ولی همینجا میگم. برای درست بودن، برای صالح بودن، برای انسان بودن، «خوب بودن» کافی نیست. در واقع دین، درجهی بالاتری از انسانیته. شما اگه مسئول یک مرکز اسلامی شدی، خوب بودنت کفایت نمیکنه. من منکر ویژگیهای خوب و صمیمیت پاک شما مسئولین اتحادیه نمیشم. اما دقت کنید، که اینها کافی نیستند. شما لازم دارید هم خوب باشید، و هم کاری که میکنید مصلح و مؤثر باشه و لغو و بیهوده نباشه و بیبازده نباشه و نسبت بازدهی به هزینهاش، مثبت باشه. صرف خوب بودن کافی نیست. انتقاداتی که به شما وارد هست، خوب بودن شما رو زیر سوال نبرده و نمیبره. کارکرد شما رو زیر سوال میبره و کاملاً به حق هم زیر سوال میبره. دقت کنید. الان جای آزمون و خطا نداریم. الان نیازمند بهترین بازدهی با کمترین هزینهها - هزینههای غیرمالی هم حساب کنید - هستیم. آره آقای برادر :)
4. یکی دیگه از رفتارهای اشتباهی که در بسیاری از مجموعهها، حتی از نوع حوزوی، مرسوم و متداول محسوب میشه، مقدسسازی از اشخاص و افکار هست. کاملاً روشن دیدیم که صبح و ظهر از یک فرد تعریف و تمجید و تقدیس کردید و وقتی بعدازظهر اومد، اکثریت یا خوابشون میومد یا اینکه حرفها تکراری بود یا بازی و گوش ندادن رو ترجیح میدادن. و این دوتا دلیل بیشتر نمیتونه داشته باشه. یکی اینکه شما توقع رو بالا بردید. دانشآموز از زبان شما و با عملکرد و ادای احترام شما و تشریفات برگزاری، در ذهنیتش جایگاه فرد رو بسیار بالا فرض کرده. و بعد از مواجه شدن، حرفها در اون سطح از توقع نبوده. با این مقدسسازی، شما دو ظلم کردید؛ یک به فرد سخنرانی که حرفش تا ابد برای دانشآموز ناقص و زیر سطح توقعاتش جلوه میکنه و دوم به خود دانشآموز که معیار سنجشش رو از دست میده. و این مقدسسازی سالهاست که داره دربارهی خُرد و کلان رخ میده و ثمرهای جز ناامیدی از امید کاذبی که ایجاد کردید نداره. جز بدبینی و بیتوجهی. با این مقدسسازی دانشآموز، یا به طور کلی مستمع، حتی بعد از جلسه هم توان اعتراض یا بحث روی فرد یا مبحث رو از دست میده و این عمل براش غیرممکن میشه. و دومین دلیلی که باعث این بیتوجهی به سخنران(ها) میشه، ناتوان بودن سخنران بر اثر کمبود اطلاعات یا سطحی بودن حرفها یا غیرواقعی بودنشون، در اقناع مستمع هست. که این ناتوانی، خودش مثال نقضی بر مقدسسازی اشتباه شماست. شما فرقان و ابزار سنجش و معیارهای اسلامی رو به دانشآموز بدید و اجازه بدید خودش با اختیار و انتخاب، جلو بره. اگر این کار رو درست انجام بدید، افرادی که مستعد هدایت هستن، کج نخواهند رفت. اما با مقدسسازی یک فرد و فکر، با توجیهکردن و با تحمیل به اسم توصیه، حتی دانشآموز مستعدِ هدایت هم روزی از راه انحرافاتی پیدا میکنه، بر اثر بدبینی و حس فریبی که شما دوستان بهش دادید. برای مثال، در زمان سخنرانی آقای حاجعلیاکبری، بسیار گفتید که ایشون منت گذاشتن و زحمت کشیدن و... . مسئله این نیست که خودشون این حرف رو زدن یا نه. که میدونم نزدن. ولی مسئله سر مقدسسازیهای بیجای شماست. این آقا، مسئولیت دارن و برای این مسئولیت باید صحبتهایی انجام بدن. هرچند که بچهها با همهی این مقدسسازی که چند دقیقه وقت گرفت، باز هم به همدیگه اشاراتی داشتن که ایکاش آقای حاجعلیاکبری درباره اتحادیه و برنامهها و یا حتی بهصورت پرسشو پاسخ صحبت میکردن. و این اشارات، امیدبخش هست، نه اون امیدهایی که بدون ذکر شرط و شرایطش مطرح میکنین.
5. مسئولان کارگروهها، از فارغالتحصیلین همین انجمن محسوب میشن. تا قبل از این نشست، این گمانم بود که اینها، موافقین سیاستگذاریها و برنامهها هستن، مثل نمایندهمون توی دفتر مرکزی. و این خیلی آزارم میداد. من توی مدرسهها و از زبان بهترین دانشآموزها میشنیدم و میدیدم که این برنامهها یک نمایش بیشتر نیست. میدیدم که برگزاری این نمایشگاهها بهدنبال تأثیر نیست. میدیدم فرمالیته بودنش رو. میدیدم. میشنیدم. مطمئن بودم. هر توجیهی برای مفید واقع شدن این نمایشگاهها رو شدیداً با دلیل رد میکردم. دیدنِ اینکه مسئولین کارگروه، نماینده شورا، دبیرکل، و همه و همهشون هیچ خدشهای حاضر نیستن بهش وارد کنن، اذیتم میکرد. نمیفهمیدم چرا اینقدر خودشون رو محصور کردن. چرا واقعیتها رو نمیبینن. چرا متوجه نمیشن که اهداف ذکرشده برای برنامهها، فضایی شده و اصلا واقعبینی نداره . شب قبل از صحن علنی، یکی از مسئولین کارگروه رو آوردیم کنار خودمون و نشستیم به حرف زدن. متنی که برای صحن علنی آماده کرده بودم رو دادم بخونن. کاملاً مطمئن بودم بازخوردشون منفیه. یعنی تا وسط حرفشون میدونستم منفیه:«شما قرارگاه ملی رو داری از ریشه میزنی...» اومدم لب باز کنم که نه تا این حد، شنیدم: «... که عالیه.» درجهی شوکهشدنم، شدید بود. اصلا فرض هم نمیکردم که اینقدر مطمئن حرف بزنه. و داشت شوخی نمیکرد. و تأیید میکرد این خودباوریِ فعلی دانشآموزها، جز باد کردنشون نیست و ارزشی نداره. از مخالفت خودش و رفقاش با نمایشگاه مدرسه انقلاب گفت. از اینکه دوران دبیرستان و دوران قرارگاه ملی، در این باره با دبیرکل بحث کردن. اینها رو که شنیدم خیلی حس خوبی داشتم. اما در عین حال، حس خیلی بدی هم پیدا کردم. این همه مدت، این همه بچهها دارن میگن که کارها نمایشی شده. که کارهاتون ویترینی شده. که برنامههاتون برنامهریزی شده نیست؛ اما هیچ گوش شنوایی نیست. واقعا نیست. داغ شده بودم. از برنامههای تربیتی و ضرورتش گفتم. گفتم منِ قرارگاه ملی، بههیچوجه اطلاعاتم توی زمینههای فرهنگی و اجتماعی و دینی و سیاسی، کامل نیست. من از کجا باید مربیگری بلد باشم؟ من هفدهسالهام. ما هفدهسالهایم. این مسئولیتدادنها و این بادکردنهای مسئولین، واقعا الکیه. بچهها واقعا الکی و کشکی باد شدن. گفتم که ما دانشآموزها زمینه نداریم: موانعی نمیذارن بفهمیم. پایهها و اساسهای دین رو نمیدونیم. راه رو بهمون نشون ندادن. قبول داشت. میگفت تو خیلی بزرگواری که اینو میگی!!! و من مونده بودم که مگه غیر از اینه؟
6. اشرافیگری، تجمل و اسراف از آفتهای هر انقلابی هستن. این چیزی نیست که نیاز به گفتن داشته باشه! مشخصه. هرجایی که تجمل و اسراف پا بذاره، کار و تلاش از بین میره. این خیلی واضحه. و متأسفم که هم در رأس مسئولین و هم در بین مردم، این یک امر عادی شده. دارندگی و برازندگی! احمقانهترین عبارتی که شنیدم. نهادهای فرهنگی و دینی، مخصوصاً نهادهایی که پسوند «اسلامی» دارن، کوچکترین اسراف و تجملی، براشون از سم کُشندهتره. چرا توی نشستهای انجمن، این حجم از اسراف، عادی شده؟ چرا این حجم از دورریز غذا، عادی شده؟ دانشآموزی که هنوز ارزش یک گرم از غذایی که جلوش هست رو نمیتونه بفهمه - شاید چون براش زحمت نکشیده - چجوری میخواد ارزش عدالت رو برای خودش جا بندازه؟ چجوری میخواد ارزشهای اخلاقی دیگر رو برای خودش جا بندازه؟ دانشآموزی که هیچ حرکتی برای جلوگیری از دورریختن غذای خودش نمیکنه، چطور میتونه نسبت به نابودی دانشآموزها حساس بشه؟ مشکل این نیست که این برنامهها بازدهیشون پایینه. مشکل اینه که اسراف، اصلا بازدهی نداره. این اسراف باید جدی گرفته بشه. این حجم از اسراف، نابودکنندهست. هرجای زندگیهامون که اسراف اومد، برکت و روشنی و دلخوشی، از همانجا رفته. مراقب اسرافهامون باشیم.
7. اینهایی که گفتم واقعا سیاهنمایی نیست. اشتباهات عادیشده هست. اشتباهاتی که مدام تکرار میشه و کسی به فکر اصلاحش نیست. کسی از ردههای بالایی، اینها رو اشتباه نمیدونه و اصلا این مشکلات رو شاید حساب هم نکنه. با این حال یکی از کارهای خوب این دوره رو هم بگم! مهرماه، یکی از بچهها گفت که چرا خودکار خارجی میدید؟ چرا کیان که ایرانیه، نمیدید؟ و خداروشکر اینبار خودکار کیان گرفته بودن. اتفاق مبارکی هست! اما چرا خود این مسئولینی که ریشهشون رو در انجمن میبینن به این فکر نبودن؟ این نشونهی بیبرنامگی انجمن در تربیت اسلامی اعضا نیست؟ باید تمام وسایل اداری نهادهای فرهنگی، ایرانیساز بشه.