ظاهر

توضیحی که درباره عنوان وبلاگ، در هدر مشاهده می‌کنید، توضیح اشتباهی‌ست که ناگهانی و به صورت آزمایشی شکل گرفت و بعدش امکان تصحیح از بین رفت! به‌جایش، «ساحل ابراز» را ببینید که توضیح مختصر و خوبی برای «ظاهر» است. ظاهر آدمی، ساحل بروزات اوست. هرچه که در او بماند، آخرش روزی به ساحل می‌رسد و از چشم‌هایش، آری از چشم‌هایش به بیرون می‌جهد.

می‌کاهم از غم‌ها...

پنجشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۲۵ ب.ظ

۱. صبح را با خواب خوبی شروع نکرده‌ام. خوابم، موضوع نامطلوبی داشت. گوشی همراه در دستانم (در خواب) می‌لرزید. بغض گلویم را گرفته بود. می‌هراسیدم. نمی‌دانستم به کجا فرار کنم. لوکیشن خواب هم، در ناگواراترین محیط بود. نمی‌دانستم به کدام سمتش پناه ببرم. موقعیت بغرنج بود. نمی‌دانم چگونه رسیدم. نمی‌دانم با چه حالی رسیدم. جمله‌ام را یادم مانده:«عجب گندی خورد.» موقعیت یک گند و یک اضطراب مدامِ واقعی بود. وقتی از خواب پرانده شدم، چندلحظه، که هنوز نمی‌دانستم همه‌اش خواب بوده، محو بودم به دیوار که چگونه اینگونه شده است. وقتی که فهمیدم همه‌ش خواب بوده، نفس راحتی کشیدم. روزم را دنبال گرفتم. باز هم با وضعیت خوبی ادامه پیدا نکرد. درحالیکه مقصر اول و آخر موقعیت‌های ساختگی، خودم بوده‌ام و بس، باز هم راه خروج را «او» ایجاد کرد. حالا که دیگر همه‌چیز گذشته است و به شب رسیده‌ام، مانده‌ام که به کجا می‌روم؟ به کدام انتها نظر دارم که اینگونه این دور باطل را ادامه می‌دهم؟ چرا ادامه می‌دهم؟ و از آن مهم‌تر، چرا برای ادامه ندادنش به اندازه‌ی ادامه یافتنش، امیدوار و پرتلاش نیستم؟ خسته و مانده شده‌ام. زیادی وقت هدر داده‌ام. و این مصمم‌تر می‌کندم؛ اگر این ذهن مشوش بگذارد.

۲. این روزها با در و دیوار، آدم‌های واقعیِ در خیال، آدم‌های خیالیِ در خیال، ناآدم‌های ساختگی و انواع و اقسام موجودات، زیاد حرف میزنم. اوایل جوابی نمی‌آمد. حالا کم کم جواب هم می‌دهند. می‌دانم آخر این‌گونه بودن، جنون است. بگذریم.

۳. گهگاه، آبی آسمان پیدا می‌شود. از پس دوده‌ها و ابرها، آبی تند و تیزی دارد. مدت‌ها بود که آبی آسمان را ندیده بودم. شهر خودمان، اغلب ابری‌ست یا حداقل لایه‌ی نازک ابر، اجازه‌ی رخ‌نمایی به آبی واقعی آسمان نمی‌دهد. اینجا آبی‌اش را بیش‌تر می‌بینم. غروب و طلوع این‌جا هم، حال خوبی دارد! حالا خوب است که قرار بود از آسمان تهران لذت نبرم!

۴. باید اعتراف کنم. اعتراف کنم که غرغرهایم، بهانه‌هایی بوده‌اند برای دور زدن. هیچ‌وقت درونم با این غرها، آرام و راضی نشدند. می‌دانستم که حتی اگر مشکلات واقعی باشند هم، من می‌توانم. حالی اینکه واقعی هم نبوده‌اند. بهانه بوده‌اند. من اینجا، اعتبارم بیش‌تر است، فرصت بیش‌تری دارم، هرگونه موجودی که وقتم را بگیرد از من کیلومترها فاصله دارد، حتی حرف‌هایم بیش‌تر خریدار دارد، روحیه‌ی خشن شهر با خشونت نسبی درونم همخوانی بیش‌تری دارد و حتی تغذیه‌ام در اینجا به علت عدم‌دسترسی، سالم‌تر شده است! دیگر از من حرف غرمانندی درباره مهاجرتم نخواهید شنید.

  • ۹۷/۰۹/۲۲
  • محمدعلی ‌

نظرات  (۱)

مادر معنوی غر زدن بهت میگه که گاهی اوقات غر زدن تنها راه که نه تنها راه حله!
پاسخ:
گاهی اوقات آره. ولی در این مورد، من دیگه داشتم بیخودی شلوغش می‌کردم :| یه لحظه به خودم اومدم دیدم که نه‌تنها وضعیت اونقدرا هم که غرشو میزنم بد نیست، بلکه حتی از جهاتی بهتر هم هست :))