ظاهر

توضیحی که درباره عنوان وبلاگ، در هدر مشاهده می‌کنید، توضیح اشتباهی‌ست که ناگهانی و به صورت آزمایشی شکل گرفت و بعدش امکان تصحیح از بین رفت! به‌جایش، «ساحل ابراز» را ببینید که توضیح مختصر و خوبی برای «ظاهر» است. ظاهر آدمی، ساحل بروزات اوست. هرچه که در او بماند، آخرش روزی به ساحل می‌رسد و از چشم‌هایش، آری از چشم‌هایش به بیرون می‌جهد.

اعتیاد

دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۲۰ ق.ظ

سال‌های زیادی است که تا صحبت از اعتیاد می‌شود و یا مصاحبه‌ای با معتادها انجام می‌گیرد، یک اصلِ خودساخته برایم تکرار می‌شود. و این حرف، برخلاف حرف‌های دیگران بوده و وام‌گرفته نیست. آن هم اینکه هیچ حقی برای یک معتاد قائل نبوده‌ام. هیچ شرافتی برایش نمی‌شناختم و هیچ وقاحتی را از اعمال معتادها بالاتر نمی‌دیدم. آن هم با این علت که آن‌ها با «انتخاب» و «اختیار» دست به مواد شده‌اند و هیچ اجباری در آن دخالت نداشته است. و مدت‌ها هم از کنار این حرفم نمی‌گذشتم. امشب، ماه‌عسل را از تلوبیون دیده‌ام. خانواده دوسالی‌ست که نمی‌بینند و معتقدند این برنامه باعث همهٔ مسائل نکبت زندگی‌مان شده! - از سری بهانه‌های متداولی که برای فرار از زیر مسئولیت داریم همگی. انداختن تقصیرها به دوش‌دیگری و مقصرسازی کاذب! - امشب، بی‌آنکه بدانم موضوع برنامه چه‌چیزی است، نگاهش کردم.

من همیشه از داستان‌ها لذت می‌برم. - لذت بردن را همیشه با شاد شدن همراه نمی‌دانم -. منظورم از داستان تنها قصه‌های خیالبافانه نیست. این داستان شامل ماجراهای زندگی، رازهای سربه‌مهر و یا حتی موارد کاری نیز می‌شود. چرا که چیزهای نو دارند. چیزهایی که پیش از این و بعد از این نیز هرگز نه خواهی شنید و نه خواهی دانست. هر زندگی منحصربه‌فرد است و این راز داستان‌دوستی من است.

داستان‌های زندگی‌شان را شنیدم. دردهایی که کاملاً قابل درک نیستند اما قابل تصور چرا. رنج‌هایی که در زندگی‌های از هم پاشیده جاری‌ست، هرچند هرکدام منحصر به خودش باشد، اما تشابهاتی هم دارد. من پیش از این یکسال، اعتیاد را تنها مشابه گزینه‌ای می‌دانستم که به اختیار انتخابش می‌کنند و اما دیگر نمی‌توانند رهایش کنند و سر همان اختیار اولیه‌شان، آن‌ها را صاحب حقی نمی‌دیدم. امشب ناخودآگاه خودم را دیدم. وابستگی‌هایم را. زجرهایی که کشیده‌ام. زجرکشندگانی که دیده‌ام. یاد روزهای گرمازده و شب‌های خفه‌ام افتادم. یادم آمد خودم. انگار که خداوند خدا بخواهد به من چیزی را بفهماند. بارها شده است که به اشتباه حرفی زده‌ام و سال‌ها به تاوان آن نفهمیدن‌ها، دردهای فکری کشیده‌ام. این‌بار و بر سر ماجرای اعتیاد هم همینطور. البته که اهل مغلطه نیستم. صرفاً چون برایم ناخوشایند است، از حرف و دلیلم ‌برنخواهم گشت. صرفاً از سر منفعت‌طلبی یا نوازش وجدان این را نمی‌گویم. مدت‌ها در برابر این مفهوم مقاومت کرده‌ام. مدت‌ها واقعیت را کوفته‌ام و بر همهٔ همهٔ دریافته‌هایم تاخته‌ام. از خود نیز گذشتم. اما حالا وقت اعتراف است.

معتاد، در ابتدا معتاد نبوده است. درست است که در انتخاب اعتیاد، در ورود مختار بوده و کاملا هم مختار بوده و اعتیاد تنها دردی‌ست که ورودی‌اش به اختیار کامل و بی چون و چراست. انسان قبل اعتیاد، یک وسوسهٔ مختصر دارد و بس ولی بعدش وابستگی و وسوسه و بت‌های لذت‌های حیوانی رهایش نمی‌کنند. این‌ها به توهمات نیست که به تجربه و تجربه‌خوانی‌هاست. اختیار از کف می‌رود. برگشت، به آن سادگی‌ها و یا به آن شدنی‌ترین حالت‌هایی که می‌شناختم نیستند. اصلا حالت انسان تغییر می‌کند. می‌داند که نمی‌خواهد و نمی‌خواهد که بداند. و اگر هم که بخواهد که بداند، چیزی تغییر نمی‌کند، جز مختصر عزمی که در اولین وهلهٔ تکرار، فرومی‌ریزد. این‌ها نه قابل درک هستند و نه قابل تصور! جز تجربه‌های شخصی و یا شدیداً در معرض یک تجربهٔ حضوری واقع شدن، نمی‌تواند این مفهوم را برساند. معتاد به جایی می‌رسد که بی‌همه‌چیزترین می‌شود. و این را خودش هم می‌داند. در این‌جا یا همانند رضای ماه‌عسل به عجز می‌رسد و حتی از خودش می‌بُرد و یا به پوچی می‌رسد و تا مرز‌های باریک خودکشی پیش می‌رود. البته همه‌ی این‌ها، اشتباهات یک معتاد را، چه به عنوان شروع‌کننده و چه با این عنوان که «اصلا نمی‌دونستم چیکار می‌کنم» توجیه نمی‌کند. تنها بخش‌هایی از آن ناتوانیِ بزرگ در ترک، باعث می‌شود که معتادان را فاقد هرگونه حقی، به‌حساب نیاورم و خُرده حق‌هایی برای خودشان قائل شوم! آن هم تنها به علتِ آن‌که اعتیاد، یک شروع مختارانهٔ سخت‌برگشت‌پذیر است. سخت‌برگشت‌پذیر به معنای کامل کلمه. و همین شناختنِ آن را وحشتناک سخت می‌کند.

  • ۹۷/۰۲/۳۱
  • محمدعلی ‌

نظرات  (۴)

این همه سال زندگی کردم و بالاخره نفهمیدم انسان موجودی است ضعیف یا خلیفۀ خداست؟ اعتیاد و ناتوانی در ترک رو میشه با ضعف توجیه کرد؛ ولی از طرفی از انسان بیش از این‌ها انتظار دارم
پاسخ:
مقابل خدا که ضعیفیم. همه ضعیفن. اما این چیزی از خلیفگی بالقوه‌مون کم نمی‌کنه :) اگه اراده کنیم، همت کنیم، می‌تونیم خلیفهٔ خدا باشیم. همونطور که بعضیا هستن و این انتظارتون رو هم رد کردن حتی...
داستان مورفین از ریچارد بولگاکوف به شدت پیشنهاد میشه:) 
نمیدونم داستان به صورت منفرد هم به چاپ رسیده یا نه ولی تو مجموعه داستان های"یادداشت های یک پزشک جوان" از نشر ماهی منتشر شده 
پاسخ:
میخاییل بولگاکوف باید باشه فکر کنم :دی 
حتماً در اسرع وقت می‌خونم.‌‌ :)
اوا خاک عالمممم:| از بس تمرکز کرده بودم به فامیلی مزخرفش اسم بدبختو غلط نوشتم:| ریچارد؟!:| ریچارد چی بوده اصن؟ وای واقعا ریچارد چی چی بود؟ نویسنده ی جاناتان مرغ دریایی بود؟!:| 
همیشه با اسم ها مشکل داشتم. همیشه و همیشه و همیشه:| 

خلاصه که امیدوارم خوشتون بیاد از این کتابه:|
پاسخ:
ریچارد باخ نویسنده جاناتان مرغ دریایی‌عه :دی
:))

منم امیدورام :دی
هاااا! میگم! باز خوبه این ریچارده خیلی هم بی حکمت نبوده:| :-D 

الا میتونم بگم سپاس از زحمات شما حتی :| :-D 
پاسخ:
:))

قابلی نداشت!