کارگشا
اسم کتابش را نوشتم. تا نتیجهی جستوجویش بالا بیاید، اسم نویسنده را با خود تکرار میکردم. همیشه اسمش برایم جالب بود. سالها قبلتر در کتابخانهی بزرگتر دبگری، با آنکه سن زیادی نداشتم، جلد اول یک کتاب چند جلدی همین نویسنده را خواسته بودم. جلد اولش نبود. گفتم بقیهی جلدهایش، همه را بیاورد، میبرم!! حالا که فکرش را میکنم، از اینکه به من نخندیدهاند، به آیندهی فرهنگیمان امیدوار میشوم. راستش آن روزها هربار که صفحهی اولش را باز میکردم، میبستم و میگذاشتم سر طاقچه. آخرش هم نخوانده، پسشان دادم. نتیجهها بالا آمد. نبود. جستوجوی اسم نویسنده البته کارگر افتاد و اسامی خوبی را دیدم. شمارهی یکی از کتابهایش را برداشتم. کنار قفسههایی که حالا دیگر حفظشان شدهام و اگر اسم نویسنده بگویند، محل کتابهایش را تحویل میگیرند، ایستادم. به کتابها نگاهی کردم. بهناگاه عنوان کتاب مطلوبی که در جستوجوها نبود را دیدم. آن هم دو نسخه! دوجلد را برداشتم و برگشتم سر سیستم. خوشحالیِ دردناکِ وهمانگیزی بود! میدانستم که زمان خواندن ندارم. میدانستم. اما وسوسه رهایم نمیکرد. کتابدار، که از زمان تحویل شیفت، سیدقیقه هم در جایش بند نشده بود، پرسید که کتابی که میخواهم را پیدا کردهام؟ گفتم که پیدایشان شده اما در سیستم ثبت نیستند. آنچنان بیخیال روی صندلی نشسته بودم که انگار هیچ کلامی ردوبدل نشده است! نمیدانم چه شد که در جوابش گفتم نمیخواهم ببرم آخر، اما خب کارت هم ندارم. کلا هیچی دیگر! انشاءالله چهارشنبه! میدانستم با شمارهٔ ملی هم میشود اما پیشنهاد شمارهی ملی گفتن را خودش داد. جلد اول را زد به نام و من، بیآنکه قصد، یا حتی فرصت خواندن کتابی را داشته باشم، کتاب را دودستی چسبیدهام و آنچنان در این غربتزدگی کتابهای درسی میچسبد که توصیفش بیش از این هدر دادن زیبایی وصفش میشود. اما بدانید و آگاه باشید که کتابدار باید اینگونه باشد. نه همانند قبلی که طبق قانونی بیمعنی، بعد از هفت غروب، کتابدهی را تعطیل میکند! کتابدار باید حال یک شیفتهٔ کلمات را بشناسد. باید اینگونه باشد؛ اهل دل و کارگشا.
- ۹۷/۰۲/۱۷