حرم
زمانی گمان میکردم، زیارت در این است که انسان بچسبد به ضریح مقدسه. هیچوقت هم ندانستم که در وقتی که به ضریح تکیه میزنم چه باید بگویم. چه باید بخواهم. انگار که در آن لحظه زبانم لکنت میگرفت و ذهنم پاک سفید میشد. نمیتوانستم چیزی بخواهم. نمیدانستم چرا. هنوز هم نمیدانم چرا. حال بماند که کاوشهای ذهنی در پی ساخت یک خواسته همیشه یک نتیجهی مشابه داشتهاست و هیچگاه یادم نمیرود این پاکترین تلاشم برای چشیدن طعم زندگی را.
اما حالا، که نشستهام کنج رواقی که اسمش را دقیقا نمیدانم، و به نقشه میروم تا اسمش را بدانم که یادم میآید اسمش اهمیتی ندارد! حالا که در اینجا راه میروم و چشمم به صفحهی تایپ است، شاید معنی زیارت را بهتر درک کرده باشم، اما بیشک معنای زیارت را نشناختهام، که واقف به اصولش نمیتوانم باشم. معنای زیارت را بهتر فهمیدهام و نفهمیدهام. و این بهدنبال همان اصلیست که هرچه هم که بدانی، باز هیچ نمیدانی، و هرچه که بفهمی، بهتر نافهمبودنت را درک میکنی.
اما حالا به وضوح میبینم که زیارت در هل دادن برای رسیدن به میلههایی که تقدسشان منشأ دیگری دارد، نیست. زیارت، چشیدن طعم توسل به همان منشأ است. زیارت باید همچون چیزی باشد.
و همین حالا که دلم در گرو خنکای هواییست که میدانم باد بهاری حسابش میآوریم، خسته شدهام و امیدوارم که سد خستگیام با وزش هوای بهاری بشکند.
- ۹۷/۰۱/۰۷