تار و تاریک
حس میکنم که دیگر هیچوقت لبخندی گوشهی این لبهای خشک و ترکخورده نمینشیند تا وقتی که قدرت را بهدست بیاورم. وارد اتاق میشوم. وقتی در کاملا بسته میشود، و وقتی اتاق به تاریکی کاملی میرسد، اینجاست که باید از آنچه از قبل بهیاد دارم و یا قبل از بستهشدن آخرین روزنه دیدهام، استفاده کنم. باید از حفظ، کلید چراغ کوچکم را پیدا کنم. باید بیآنکه مسیر را ببینم، از آنچه برایم مجسم است و در لحظه دیدهام، راهم را پیدا کنم. مدتی میشود که از نور زیاد و روشنایی کامل فراریام. صبحهای زود هفته، آن راهروی تمامْروشن، قاتل من است و خداروشکر که همگی موافق تاریکیاند. تاریکی داخل، روشنی بیش از حد راهرو در صبحهای ابرزده و تاریک را جبران میکند. کلید چراغ کوچکم را که میزنم، همهچیز روشن است. اما نه آنطور که مرا فراری دهد. در روشنایی دلم تنگ میشود. دستم سرد. سرم رویا میبافد و عقلم ناامیدم میکند از اینکه شاید روزی هم باشد که... نور کافی، اتاق روشن و گرمای مطلوب، مرا به یاد آن تخیلاتی میاندازد که سالها قبل، برای سالها بعد - یعنی همین روزهای الان! - بافته بودم و آمادهاش شده بودم و اما ای دل غافل که این روزها از ترسناکترین پیشبینیهای آنروزها هم ترسناکتر و سردتر و بیروحتر و مبهمتر است. در اتاق را که ببندم و تاریکی را که ببینم، به خودم مطمئن میشوم که تنها ماندهام. مطمئن میشوم که هیچ راهحلی باقی نمانده است. مطمئن میشوم که این زندگی و این خانه سر نمیگیرد. که آغازی دیگر بایدش! هرچند همه تنهاییم؛ اما من سالهاست که تنهاییهایم را به امیدش توجیه کردهام و حالا کم آوردهام. توجیهی به ذهنم نمیآید. همه را از دست دادهام و گمان نمیکنم که خودم را از دست نداده باشم! شاید خدا اینطور چیده است که همه را از دست بدهم تا فقط خودش باشد. اما اصلا نمیدانم که با این همه دگرگونی و پستیها، هنوز خدا را دارم یا اینکه...؟ نه. دارمش که زندهام. مطمئنم.
+ تصویر هدر و رنگ پیشزمینهی وبلاگ در سیستمعامل ویندوز خوب است. اما در اندروید و گوشی، رنگ بنفش دارد! کاملا جدای از وابستگیهای سیاسی این رنگ، هیچوقت سلیقهام با این مسئله که همهچیزم بنفش شود جور نمیآمد و حالا از باز کردن وبلاگم، بدم میآید! وسیلهی اصلاحش را هم ندارم. آبی تصورش کنید! شاید تسلی باشد برایم!
- ۹۶/۱۱/۱۰