قصهای با تو شد آغاز که پایان نگرفت
جمعه, ۳۰ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۴۱ ق.ظ
تو، پیشانی بلندی داری. نگاهت به تیر در کمان میماند، آن هنگامی که در دستان رستم باشد؛ محال است بر آدم افتد و آدم را از خود نسازد. این بشر دلش برای روزهای معصومی که تو در آنها بیحضور نقش ایفا کردهای تنگ است. من، سرنوشتم را ننوشتهام اما تو چرا. برنامهات را چیدهای. عاقبتت به خیر، اما تساوی این دو معادله، ریشهای ندارد. تقاطع ما در هیچ است؛ در خیال. عاقبتم به خیر.
+ عنوان از فاضل نظری.
++ این متن با هیچ متنی در این وبلاگ، همموضوع نیست.
+++ این پست نباید برای حالا باشد. شاید بهتر بود که کمی بیشتر صبر میکردم. هنوز تا خزان، راه درازی باقی مانده است.
- ۹۷/۰۹/۳۰