زمزمههای شبانگاهی
۱. خیلی وقته به آسمون نگاه نکردم. دلم نمیخواد آسمون تهران به دلم بشینه! امروز یه عکس دیدم از رشت. ساختمون پُست و آسمون بالاش، بکگراندش شده بود. بعد از مدتها کیف کردم. آسمون یعنی همون. فقط همون.
۲. طوری نباشید که وقتی از یهجایی میرید، پشتتون نفس راحت بکشن. اصن خوب نیست اینطوری بودن. بفهمید که اینطوری بودن اصن خوب نیست. خیلی رقتانگیز و ننگباره. اگه من و شما هم جایی بودیم و من در همچین جایگاهی بودم، حتما بهم یادآوری کنید.
۳. به همسر آیندهام، اکیداً تأکید میکنم که من رو برای بیشتر از چندساعت تنها نذاره. بار قبلی که رادیو اکتیو متحرک شده بودم. (تصور کنید: بلعیدنِ نیمکیلو کالباس و صدوپنجاه گرم پنیر پیتزا در عرض ۴۸ ساعت) هنوز برای اینبار عنوان مناسبی پیدا نکردم!
۴. میگذره. نه؟
۵. میگذره. آره.
۶. چون میگذره، دیگه هیچی دیگه. همین.
(بیا دنیامو زیبا کن دوباره. خدایا از تو زیباتر ندیدم...ازآهنگی که همین الان یهویی پخش شد: تیتراژ شیدایی)
- ۹۷/۰۸/۱۳