ظاهر

توضیحی که درباره عنوان وبلاگ، در هدر مشاهده می‌کنید، توضیح اشتباهی‌ست که ناگهانی و به صورت آزمایشی شکل گرفت و بعدش امکان تصحیح از بین رفت! به‌جایش، «ساحل ابراز» را ببینید که توضیح مختصر و خوبی برای «ظاهر» است. ظاهر آدمی، ساحل بروزات اوست. هرچه که در او بماند، آخرش روزی به ساحل می‌رسد و از چشم‌هایش، آری از چشم‌هایش به بیرون می‌جهد.

۵۱ مطلب با موضوع «روزانه‌ها» ثبت شده است

نصف یک فصل!

سه شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۳۱ ب.ظ

روزها، سریع‌ترین دونده‌های جهان هستن. کی فکرشو می‌کرد نصف یک فصل، اینقدر کوتاه باشه؟ 

  • محمدعلی ‌

از پشت این دیوار بی‌رحم

سه شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۷، ۰۸:۵۵ ب.ظ

بعد از حال، هر آینده‌ای، زیادی خام یا سوخته خواهد بود، اگر بی‌تو بماند. شکستن یک دیوار برای رهایی؛ می‌ارزد. نه؟

  • محمدعلی ‌

فراموشی اجباری

دوشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۱۴ ب.ظ

شیرینی و دلچسبی اون روز که یادت رفت؛ ولی خدا کنه تلخی و بدحالی دیروز یادت نره.

  • محمدعلی ‌

متناقض‌نما

يكشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۴۷ ب.ظ

لعنتی! چی می‌شد صبر می‌کردی؟!

  • محمدعلی ‌

هاربٌ منک الیک

پنجشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۴۶ ب.ظ

هیچ رمضانی نبوده است که تا این مقدار از تمام شدنش، وحشت‌زده و مضطرب و گریزان بوده باشم. 

  • محمدعلی ‌

بازدهی نیمچه مثبت

چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۵:۴۲ ب.ظ

هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که کسی از بحث و گفت‌وگوی بحث‌گونهٔ با من خشنود باشد! شاید ماجرا جالب‌تر شود اگر بگویم کسی ابراز خشنودی کرده است که در ابتدا نسبت به بحث، بسیار گریزان بوده و هرگز رغبت آشکاری نشان نداده بود. نشانهٔ خوبی‌ست. رجوع به مسائل ‌‌‌‌‌‌‌بنیادی جواب می‌دهد. 

  • محمدعلی ‌

کارگشا

دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۵۹ ب.ظ

اسم کتابش را نوشتم. تا نتیجه‌ی جست‌وجویش بالا بیاید، اسم نویسنده را با خود تکرار می‌کردم. همیشه اسمش برایم جالب بود. سال‌ها قبل‌تر در کتابخانه‌ی بزرگ‌تر دبگری، با آنکه سن زیادی نداشتم، جلد اول یک کتاب چند جلدی همین نویسنده را خواسته بودم. جلد اولش نبود. گفتم بقیه‌ی جلدهایش، همه را بیاورد، می‌برم!! حالا که فکرش را می‌کنم، از اینکه به من نخندیده‌اند، به آینده‌ی فرهنگی‌مان امیدوار می‌شوم. راستش آن روزها هربار که صفحه‌ی اولش را باز می‌کردم، می‌بستم و می‌گذاشتم سر طاقچه. آخرش هم نخوانده، پس‌شان دادم. نتیجه‌ها بالا آمد. نبود. جست‌وجوی اسم نویسنده البته کارگر افتاد و اسامی خوبی را دیدم. شماره‌ی یکی از کتاب‌هایش را برداشتم. کنار قفسه‌هایی که حالا دیگر حفظ‌شان شده‌ام و اگر اسم نویسنده بگویند، محل کتاب‌هایش را تحویل می‌گیرند، ایستادم. به کتاب‌ها نگاهی کردم. به‌ناگاه عنوان کتاب مطلوبی که در جست‌وجوها نبود را دیدم. آن هم دو نسخه! دوجلد را برداشتم و برگشتم سر سیستم. خوشحالیِ دردناکِ وهم‌انگیزی بود! می‌دانستم که زمان خواندن ندارم. می‌دانستم. اما وسوسه رهایم نمی‌کرد. کتابدار، که از زمان تحویل شیفت، سی‌دقیقه هم در جایش بند نشده بود، پرسید که کتابی که می‌خواهم را پیدا کرده‌ام؟ گفتم که پیدایشان شده اما در سیستم ثبت نیستند. آنچنان بی‌خیال روی صندلی نشسته بودم که انگار هیچ کلامی ردوبدل نشده است! نمی‌دانم چه شد که در جوابش گفتم نمی‌خواهم ببرم آخر، اما خب کارت هم ندارم. کلا هیچی دیگر! ان‌شاءالله چهارشنبه! می‌دانستم با شمارهٔ ملی هم می‌شود اما پیشنهاد شماره‌ی ملی گفتن را خودش داد. جلد اول را زد به نام و من، بی‌آنکه قصد، یا حتی فرصت خواندن کتابی را داشته باشم، کتاب را دودستی چسبیده‌ام و آنچنان در این غربت‌زدگی کتاب‌های درسی می‌چسبد که توصیفش بیش از این هدر دادن زیبایی وصفش می‌شود. اما بدانید و آگاه باشید که کتابدار باید اینگونه باشد. نه همانند قبلی که طبق قانونی بی‌معنی، بعد از هفت غر‌وب، کتابدهی را تعطیل می‌کند! کتابدار باید حال یک شیفتهٔ کلمات را بشناسد. باید اینگونه باشد؛ اهل دل و کارگشا.

  • محمدعلی ‌