نشیب و نشیب و شاید فراز
1. میگویند باید «مطالبهگر» بود. میگویند باید مطالبات مردم را به گوش مسئولین رساند. میگویند خواستههای مردم را لیست کنید و بفرستید! فکرم به جایی نمیرسید. میدانستم این نوشتنها و بیانیهنویسیها و این هیاهوهای تهی و پوچ، حتی خاک هم بلند نمیکند! چه برسد به اینکه دل مسئولین بیمسئولیت را بلرزاند! همیشه از بیانیهنویسی متنفر بودهام!
2. هرچند که این روزها در اوج ناامیدی هم نور امیدی هست که روشنم کند و به راهم بیاندازد. ولی سخت تاریک و دلگیر شدهام. نمیدانم از کدام راه باید رفت. نمیدانم چرا هروقت میخواهم که آغاز کنم، یک ماری پیدا میشود که نیشم بزند و برم گرداند همان نقطهی اول ماجرا. و سخت ناامید میشوم وقتی میفهمم که آن مار خودم هستم!
3. من خودم را میسازم. نه! من نمیتوانم! «من» همان مار افعیست که بارها ما به صفر و حتی به زیر صفر کشانده است. من نمیتواند اینقدر قدرتمند باشد. خدا من را میسازد. بدجور هم میسازد! همهی اینها میدانم از سر چیست. از سر همان شک بیمورد و ادعای گستاخانهایست که در دلم خانه کرده بود و شاید هنوز هم رفع نشده است. اینها همه جواب همان است و این یعنی دارد مرا میسازد و اگر بیغرص نگاه کنیم همه را دارد میسازد... البته اگر این «من»ها بگذارند!